زخم ما را مرهم دیدار او درمان نکرد
ماه رویش کلبه ما را شبی تابان نکرد
گرچه صیت خود از عالم فرا تر رفته بود
عاقبت بر این گدای در گهش احسان نکرد
انکه با لبخند شیرین غم ز دل ها می زدود
غنچه باغ دل ما را چرا خندان نکرد
این دل ویرانه را معمار بی همتای عشق
خود به ویرانی کشاند وباز آبادان نکرد
هیچ صیادی شکار خویش را چونانکه او
کرد با ما زخمی و در بند خود زندان نکرد
نظرات شما عزیزان: